شهید ابراهیم هادی دوست امام زمان

شهید ابراهیم هادی دوست امام زمان

شهید ابراهیم هادی دوست امام زمان

مصطفی هرندی:خیلی بی تاب بود.ناراحتی در چهره اش موج می زد.پرسیدم:چیزی شده؟!ابراهیم 1 با ناراحتی گفت:دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایی،تو راه برگشت،درست در کنار مواضع دشمن،ماشاالله عزیزی رفت روی مین و شهید شد.عراقی ها تیراندازی کردند.ما هم مجبور شدیم برگردیم.علت ناراحتی اش را فهمیدم.هوا که تاریک شد حرکت کرد.نیمه های شب هم برگشت.خوشحال و سرحال.مرتب فریاد می زد؛امدادگر،امدادگر سریع بیا ماشاالله زنده است.بچه ها خوشحال بودند.ماشاالله را سوار بر آمبولانس کردیم.اما ابراهیم گوشه ای نشسته بود به فکر!کنارش نشستم. با تعجب پرسیدم:تو چه فکری!؟ مکثی کرد و گفت:ما شاالله وسط میدان مین افتاده بود.نزدیک سنگر عراقی ها.اما وقتی به سراغش رفتم آنجا نبود.کمی عقب تر پیدایش کردم.دور از دید دشمن.در مکانی امن!نشسته بود منتظر من. خون زیادی از پای من رفته بود.بی حس شده بودم.عراقی ها اما مطمئن بودند که زنده نیستم.حالت عجیبی داشتم.زیر لب فقط می گفتم:یا صاحب الزمان ادرکنی.هوا تاریک شده بود.جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد.چشمانم را به سختی باز کردم.مرا به آرامی بلند کرد.دردی حس نمیکردم.از میدان مین خارج شد.در گوشه ای امن مرا روی زمین گذاشت.آهسته و آرام.
بعد گفت:کسی می آید و تو را نجات می دهد.او دوست ما است!لحظاتی بعد ابراهیم آمد.با همان صلابت همیشگی.مرا به دوش گرفت و حرکت کرد. آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خود معرفی کرد.خوشا به حالش. این ها را ماشاالله نوشته بود.در دفتر خاطراتش از جبهه گیلان غرب.
منبع:کتاب سلام بر ابراهیم/نشر پیام آزادی

لینک کانال تلگرام شهید هادی : @alamdarkomeil

تاریخ ارسال: دو شنبه 23 اسفند 1395 ساعت: 16:31 |تعداد بازدید : 3713 نویسنده :

انتظار فرج

امام نقی علیه السلام،کمپین حمایت از امام نقی،امام نقی جوک،امام نقی،کمپین عشاق مهدی،کمپین عاشقان ظهور مهدی عجل الله،کمپین عاشقان ظهور،کمپین ظهور،

با سلام

همانطور که می دانید یکی از کارهایی که بایستی برای ظهور فرج انجام داد جهانی کردن انتظار فرج است و همانطور که می دانید با دست رو دست گذاشتن نمی توان به ظهور جامه عمل پوشاند و می بایست برای ظهور ما ظهور کنیم تا آقامون هم ظهور کنند پس بیاییم به گفته هامون جامه عمل بپوشانیم و هر کاری که از دستمون برمی آید انجام بدهیم تا به ظهور آقامون نزدیک بشیم.

با عضویت در این وبلاگ ما را در این امر یاری دهید و به همه جهانیان ابلاغ کنین که ما منتظران ظهور منتظر ظهور کیستیم.

پس ما را یاری کنید

منتظرتان هستیم.

<<>>

 

He(Imam Mahdi) will come

 

Greetings

 

All together for the appearance of the vulva,Global mobilization,Yesterday sleep,Today Awakening,Yes savior will come,Imam Mahdi is the savior of the world He will come when we see justice And with good will and friendship and peace The world would be a good day,he will come and world will be free.

Yes, you and I, you and I, General Union for create Appearance of the vulva

منبع وبلاگ

تاریخ ارسال: شنبه 1 دی 1395 ساعت: 16:32 |تعداد بازدید : 472 نویسنده :

مسجد جمکران

ای مهدی موعود در مسجد جمکران چه دلهایی مشتاق حضورت هستند چه چشمهایی انتظارت را میکشند تا تو بیایی و دلشان را شاد کنی و آنها را امیدوار نمایی که در این جهان خاکی حامی با ارزشی همجون امام زمان مهدی موعود را دارند تا هر زمان که بخواهند بتوانند از وجود مبارکت مدد جویند و راحت بتو انند طی طریق زندگی نمایند و از هیچ ظلم و جوری نهراسند چون می دانند از تو مهدی موعود پشتیبانی قوی تر نخواهند یافت.

دلنوشته ای ازخانم فرخ لقا فتحی

تاریخ ارسال: شنبه 4 دی 1394 ساعت: 16:30 |تعداد بازدید : 497 نویسنده :

جمعه ها...

آقای من ؛

هنوز نمی دانم  که جمعه ها بها هستند یا بهانه

و هنوز نمی دانم که ندبه ها ندا هستند یا نشانه

وکُمِیتِ کمیلم که بر سبزه زارهای دل به تندی می تازد ،

راه را گم کرده است یا نه

آنکه شاه راه را می داند و به بیغوله می رود

و هر جمعه که می گذرد سر در زندان می گذارم

و در زندان دل خویش ، با زنده ای زمزمه می کنم

منبع وبلاگ:http://bentozahra.loxblog.com/

 

تاریخ ارسال: شنبه 3 دی 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 365 نویسنده :

ما اهل کجاییم که مهدی تنها مانده است؟؟؟

میگویند نوشته ها از گفته ها معتبر ترند ...

دوازده هزار نامه ی دعوت نوشتند ،

ولی با بیش از سی هزار نیزه و شمشیر به استقبال رفتند !

آقای من ، راز بی نشانی بودن ات را اکنون میفهمم ؛

کاش نامه هایی که تمبر صداقت نداشتند هیچگاه به نشانی نمی رسیدند...

منبع وبسایت:http://azvelayattashahadat.loxblog.com

تاریخ ارسال: جمعه 24 آذر 1394 ساعت: 16:22 |تعداد بازدید : 338 نویسنده :

گمشده .....

گمشده .....


منبع وبسایت:http://azvelayattashahadat.loxblog.com

تاریخ ارسال: جمعه 24 آذر 1394 ساعت: 16:30 |تعداد بازدید : 337 نویسنده :

کمی فکر کنیم

منبع وبسایت:  http://azvelayattashahadat.loxblog.com                                                                                                                           

تاریخ ارسال: جمعه 10 آذر 1394 ساعت: 16:30 |تعداد بازدید : 358 نویسنده :

مدیون شهدا

منبع وبسایت:http://azvelayattashahadat.loxblog.com/

تاریخ ارسال: جمعه 18 آذر 1394 ساعت: 11:37 |تعداد بازدید : 724 نویسنده :

اینها که گناه میکنند، امامشان دیرتر می آید...

از مأموریت که برگشت، خوشحال بود. پرسید:

راستی فرمانده گمراه کردن این ها چه فایده ای دارد؟

ابلیس جواب داد:

امام این ها که بیاید، روزگار ما سیاه خواهدشد

این ها که گناه می کنند، امامشان دیرتر می آید...

منبع وب سایت:http://www.ma2nafar22.blogfa.com

تاریخ ارسال: پنج شنبه 27 آذر 1398 ساعت: 12:20 |تعداد بازدید : 380 نویسنده :

حکایت ملاقات امام زمان(عج) به کمک علوم غریبه/ مسلمان باشید نه رمال!

شخصی که مسلط به علوم غریبه بود، توانست در زمان خاصی، مکان حضور امام زمان را در بازار آهنگران شناسایی کند و پس از آن به سرعت برای دیدار ایشان راهی محل شد و مشاهده کرد که حضرت در کنار دکانی نشسته است که صاحب آن بی‌توجه به ایشان مشغول نرم کردن آهن است، اما پس از مدتی مشاهده کرد که پیرمرد صاحب دکان به امام زمان گفت: یابن رسول الله، اینجا مکان گرمی است اجازه دهید برای شما آب خنک بیاورم.

اینگونه بود که استنباط شخص سوم مبنی بر اینکه فقط خودش متوجه حضور حضرت است، غلط از آب درآمد.

پس از مدتی پیرزنی به دکان مرد آهنگر مراجعه کرد و گفت: فرزندم بیمار است و خرج مداوای او هفت درهم است، تنها دارایی من هم همین قفل است که هیچ کس در این بازار بیش از شش درهم برای آن نمی‌پردازد، به خاطر خدا آن را به قیمت هفت درهم از من بخر، مرد آهنگر با دیدن قفل بدون کلید، به پیرزن گفت که متاع او با این شرایط 10 درهم ارزش دارد و در صورت ساخته شدن کلید برای آن دوازده درهم در بازار به فروش می‌رسد، حال هر یک از این دو کار را که بخواهی، برای تو انجام می‌دهم و در برابر دیدگان متعجب پیرزن 10درهم در ازای خرید قفل به او پرداخت کرد، آن‌گاه بقیة‌الله رو به شاهد کرد و فرمود: برای پیدا کردن ما رمل نیندازید، اگر همه مثل این مرد، مسلمان باشید، ما به سراغ شما می‌آییم.

منبع وب سایت:http://emameasr-aj.blogfa.com

تاریخ ارسال: پنج شنبه 12 آذر 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 443 نویسنده :

آیا به گونه ای شده اید ....

در حرم امام رضا مشغول زیارت بودم ، یکی از بزرگان دست بر شانه ام زد و گفت :

پیامبر اکرم (ص) هرگاه سلمان را می دیدند ، لذت می بردند.

امیرالمومنین نیز مالک را که می دیدند ، لبخند بر لبانشان نقش می بست.

آیا شما هم به گونه ای شده اید که امام زمان (ع)

شما را که می بینند

لبخند بزنند و راضی باشند ؟؟؟

آقا جون شرمنده ایم
...

منبع وب سایت:http://www.ma2nafar22.blogfa.com

تاریخ ارسال: پنج شنبه 14 آذر 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 270 نویسنده :

مااینیم

چقدردروغ هایمان به قول بچه ها تابلوست.......

العجل العجل ....که اززبان درست نباشد چه سود.......

ماکه هنوز احساس نمی کنیم به آخرخط رسیده ایم....

همه قانع به این ظلمهاییم ......

تعجب نکن مااینیم دیگر دینمان که ادا شد ،این شدیم.

منبع وب سایت:http://solaleh63.mahdiblog.com/

تاریخ ارسال: پنج شنبه 15 آذر 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 241 نویسنده :

فقط يك كار رابلد بودم...

 

تاهروقت كه بخواهي مينشينم وميشمارم برايت،

خيالت راحت،تمامي ندارد!

ليست كارهايي راميگويم كه براي 

#نيامدنت انجام دادم!

اما براي #آمدنت

شرمنده

فقط يك كار رابلد بودم

#دعــا_!!!

منبع وب سایت:http://zfdousty.blogfa.com/

تاریخ ارسال: پنج شنبه 21 آذر 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 305 نویسنده :

••• نامه ای از امام مهدی(عج) به شیخ مفید.

••• گیر کار فرج کجاست؟

تا به حال با خودت فکر کرده ای که چرا امام زمان(عج) را ندیده ای؟ اگر می خواهی نظر امام زمان(عج) را بدانی، نامه زیر را بخوان:

••• نامه ای از امام مهدی(عج) به شیخ مفید.

«ای دوست مخلص! ای کسی که با ستمگران در راه ما مبارزه می کنی!

خداوند بزرگ، آن چنان که دوستان صالح ما را در گذشته یاری فرمود، شما را نیز با نصرت خود تأیید فرماید. ما با شما عهد می کنیم هر یک از برادران دینی شما که تقوا را سرمایه خویش قرار دهد، از فتنه های گمراه کننده در امان داریم و اگر کسی بر خلاف وظیفه رفتار کرده و از آنچه باید عمل کند بخل ورزد، مسلّماً در هر دو جهان خسران و زیان نصیبش خواهد شد.

اگر شیعیان ما -که خداوند آنها را به طاعت و بندگی خویش موفّق بدارد- در وفای به عهد و پیمان الهی اتّفاق و اتّحاد داشته و عهد و پیمان الهی را محترم می شمردند، سعادت دیدار ما به تأخیر نمی افتاد و زودتر از این به سعادت دیدار ما نائل می شدند.

آنچه موجب جدایی ما و دوستانمان گردیده و آنان را از دیدار ما محروم نموده است، عمل نکردن آنان به احکام الهی است.»1

جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی

تو خاک ره بنشان تا نظر توانی کرد

منبع وب سایت:http://leilahasani1741.mahdiblog.com/

تاریخ ارسال: پنج شنبه 3 آذر 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 245 نویسنده :

بعد از شهدا چه کرده ایم؟!

کاش از ما نپرسند!

ای کاش از ما نپرسند که بعد از شهدا چه کرده ایم؟!

از این سوال سخت شرم دارم. از اینکه اینقدر رفاه زده ام.

از صدای خواب آلوده ام شرم دارم.

اصلاً مگر صدای خواب آلود من به گوش کسی خواهد رسید.

و می دانم که اگر امروز با جماعت شهدا مواجه شوم همان کلام نورانی

امیرالمومنین علیه السلام را خواهم شنید؛ آنجا که به مردم دنیا طلب کوفه فرمودند:

سوگند! اگر ما هم مثل شما (راحت طلب) بودیم،عمود دین برپا نمی شد.درخت

اسلام خوش شاخ و برگ و خوش قد و قامت نمی شد. به خدا قسم از این به بعد

خون خواهید خورد و... ( نهج البلاغه / خطبه ۵۶)

می دانم که اگر با شهدا مواجه شویم آنان خواهند گفت:

اگر ما هم مثل شما پای ارزش های انقلاب کوتاه می آمدیم،امروز نهال انقلاب به

این شجره طیبه ، تبدیل نمی شد. شجره ی زیبایی که اصل آن ثابت و شاخ و برگ

آن در آسمان هاست.

اما احساس می کنم باید باز خوانی دوباره ای از فرهنگ جهاد و شهادت داشته

باشیم تا خود را به راه و رسم مسافران ملکوت نزدیکتر نماییم.

منبع وب سایت:http://www.yekjoftpotin.blogfa.com/

تاریخ ارسال: پنج شنبه 7 آذر 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 358 نویسنده :

چهارتا پسرم رو دادم که اشکتو نبینم..

عکس اول را در آورد: این پسر اولم محسن است.


عکس دوم را گذاشت روی عکس محسن: این پسر دومم محمد است، دوسال با محسن تفاوت سنی

داشت.


عکس سوم را آورد و گذاشت روی عکس محمد؛ رفت بگوید این پسر سومم..

 

سرش را بالا آورد، دید شانه های امام(ره) دارد می لرزد..امام(ره) گریه اش گرفته بود..


فوری عکسها را جمع کرد زیر چادرش و خیلی جدی گفت:


چهارتا پسرم رو دادم که اشکتو نبینم..


همین..

منبع وب سایت:http://www.eshghelamontaha.blogfa.com/

تاریخ ارسال: پنج شنبه 15 آذر 1394 ساعت: 15:28 |تعداد بازدید : 412 نویسنده :

بی سیم !!!

همت همت مجنون
حاجی صدای منو میشنوید 
همت همت مجنون 
مجنون جان به گوشم
حاج همت اوضاع خیلی خرابه برادر 
محاصره تنگ تر شده ...
اسیرامون خیلی زیاد شدند اخوی....
خواهرا و برادرا را دارند قیچی می کنند ....
اینجا شیاطین مدام شیمیایی می زنند....
خیلی برادر به بچه ها تذکر می دیم ولی انگار دیگه اثری نداره ...
عامل خفه کننده دیگه بوی گیاه نمی ده، بوی گناه می ده ...
همــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت جان


فکر نمی کنم حتی هنوز نیمه ی راهم باشیم ....
حاجی اینجا به خواهرا همش میگیم پر چادرتون رو حائل کنید تا بوی گناه مشامتونو اذیت نکنه
ولی کو اخوی گوش شنوا...
حاجی برادرامونم اوضاعشون خرابه.......
همش می گیم برادر نگاهت برادر نگاهت ....
حاجی این ترکش های نگاه برادرا فقط قلبو میزنه  
کمک می خوایم حاجی .......
به بچه های اونجا بگو کمکــــــــــــــــــــــــــــــ برسونند

داری صدا رو.......
همت همت مجنون.......
 
 
 
 
 
دل نوشت: آره داداشا و خواهرای گلم، حکایت ما الان اینه، ولی کار ما از بیسیم زدن گذشته، کاش یه تیکه سیم می موند باش سیم خودمونو وصل کنیم به شهدا ولی افسوس که همه رو خودمون قطع کردیم.
ولی بازم امیدمون به خودشونه.
انشالله دستمونو بگیرن.
منبع وب سایت:http://shohada-sharmandeh.mihanblog.com/
تاریخ ارسال: پنج شنبه 30 آبان 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 283 نویسنده :

قانون جاذبه...

من قانون نیوتون را رد میکنم

دیگر زمین جاذبه ندارد

اکنون...

فقط....

چهره زیبا جاذبه دارد

پول جاذبه دارد

جایگاهو پستو مقام جاذبه دارد

نمیدانم چرا مردم شبیه اصحاب کهف شدند

ساعت به وقت مهدی 12 است ولی آن ها هنوز در خوابند

آهـــــــــــــــــــــــــــــای مردم

چقدر میخوابید

بس است دیگر

از خواب غــــــفلت برخیزید....

منبع وب سایت:http://montazeranezohoor-r.blogfa.com/

تاریخ ارسال: پنج شنبه 26 آبان 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 296 نویسنده :

نگذارید انقلاب دست سفید پوست ها بیافتد!

حسن رحیم پورازغدی :

بعد از قطعنامه ، ما داشتیم برمی گشتیم.داخل اتوبوس یکی از رزمنده ها می گفت حزب اللهی ها 3 تیپ اند: سرخ پوست،سفید پوست ، و سیاه پوست.

سیاه پوست ها ماییم که هشت سال در منطقه اصلا تصور اینکه جنگ تمام می شود و ما زنده می مانیم، نداشتیم.سقف خانه ما تار عنکبوت می بست و یک نفر نبود تار عنکبوت ها را پاک کند. هربار می رفتیم خانه دوباره بچه هایم من را نمی شناختند، خانمم از من رو می گرفت، دوباره باید عقد می خواندیم.چون دور بودیم باید می نشستیم مثل اول ازدواج باهم آشنا می شدیم.الان که جنگ تمام شده و داریم برمی گردیم،نمی دانم دارم کجا می روم و چه کار می کنم.

دسته دوم سرخ پوست هستند،می گفت شماها طلبه اید،دانشجویید، عقب جبهه زندگیتان را می کنید و درستان را می خوانید.موقع عملیات ها منطقه می آیید .اگر شهید شدید،بردید و اگر هم ماندیددوباره سرکارتان بر می گردید.

می گفت یک عده حزب اللهی سفید پوست هم داریم که اینها خط مقدمشان اهواز است.اینها دعای کمیل و نماز جمعه هایشان را مرتب شرکت می کنند.یقه شان را هم تا بالا می بندند سه تا انگشتر عقیق هم دارند و مستحبات را هم رعایت می کنند ولی حاضر نیست اسلحه دستش بگیرد و برود استقبال شهادت.

گفت حالا که باید برگردیم، بدبختی آن است که سرنوشت سیاه پوست ها هم به دست سفید پوست هاست.ما باید مراقب باشیم..... سرنوشت انقلاب نباید دست سفید پوست ها بیفتد، هرچه هم آدم های خوبی باشند.وقتی اینجور رئیسها می خواهند برای افکار عمومی تصمیم بگیرند مصیبت شروع می شود .کسانی که هزینه ای نپرداختند و نمی پردازند .نه اینکه قبلا نپرداخته اند و بعدا می پردازند ،بعدا هم اگر پیش بیاید ،نمی پردازند. این همان تبدیل ارزش به کلیشه است .نمی گویم با سفید پوست ها باید درگیر شد ولی نباید زمام امور را به دست شان داد.

 

منبع : وب سایتhttp://atrevesaal.blogfa.com/

 

تاریخ ارسال: پنج شنبه 22 آبان 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 261 نویسنده :

رضا و مصطفی چمران...

هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!

یک روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا ! و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه.

شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“

بقیه مطلب را درادامه مطلب مشاهده کنید

ادامه مطلب

تاریخ ارسال: چهار شنبه 4 آبان 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 2235 نویسنده :

زندگینامه شهید مصطفی احمدی روشن

شهید مصطفی احمدی روشن در 17 شهریور سال 1358 در روستای سنگستان استان همدان متولد شد. وی دوران کودکی خود را در خانواده ای فقیر گذراند. خانواده وی در محله ای واقع در پشت امامزاده یحیی همدان به نام محوطه آقاجانی بیگ و در خانه ی اجاره ای و قدیمی، با امکاناتی اندک زندگی می کردند. پدر وی راننده مینی بوس بود و در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران سال های بسیاری را به مبارزه با دشمن بعثی پرداخت.

بقیه مطلب را در ادامه مطلب مشاهده کنید

ادامه مطلب

تاریخ ارسال: چهار شنبه 27 مهر 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 268 نویسنده :

جایگاه مسئله مهدویت در اسلام را برایم توضیح بدهید؟

مسأله مهدویّت در اسلام- و بالاخص در تشیّع- یک فلسفه بزرگ است، اعتقاد به ظهور منجی است، نه در شعاع زندگی یک قوم و یک ملّت و یا یک منطقه و یا یک نژاد بلکه در شعاع زندگی بشریّت. مربوط به این نیست که یک منجی بیاید و مثلا شیعه را یا ایران را یا آسیا را یا مسلمانان جهان را نجات دهد، مربوط به این است که یک منجی و مصلح ظهور کند و تمام اوضاع زندگی بشر را در عالم دگرگون کند و در جهت صلاح و سعادت بشر تغییر بدهد.

بقیه مطابلب را در ادامه مطلب مشاهده نمایید

ادامه مطلب

تاریخ ارسال: چهار شنبه 16 آبان 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 268 نویسنده :

گریه امام علی علیه السلام برای شهادت در راه خدا

حضرت علی علیه السلام پس از جنگ احد با هشتاد زخم کاری بر بدن از میدان نبرد برگشت و در خانه بر زیراندازی از پوست بستری شد. رسول خدا صلی الله علیه و آله به عیادتش آمد.
علی علیه اسلام با دیدن پیامبر به گریه افتاد.
پیامبر خدا فرمود:« بر خداوند واجب است به کسی که در راهش این‌گونه مجروح می‌شود، پاداشی عظیم عنایت کند.»
حضرت علی علیه السلام دوباره گریه سر داد و در پاسخ عرض کرد:« حمد و سپاس مخصوص خدایی است که مرا در جنگ در حال فرار از تو ندید، ولی آخر چرا از شهادت محروم گشتم؟!»
پیامبر خدا به او فرمود:« ان شاء الله تو نیز در آینده به شهادت خواهی رسید.»

منبع:بحارالانوار، ج 36، ص 26 ------ سعدالسعود سید بن طاووس

تاریخ ارسال: جمعه 31 مهر 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 519 نویسنده :

خاطره از شهید حسین باقری

حسین آقا  همیشه خندان  و بسیار شوخ طبع و معتقد  به نظام و انقلاب  بود.خانواده شهید باقری از خانواده های  مستضعف  بود  و همیشه  قدر مستضعفین  را می دانست  و به قول امام (ره) سربازان بسیجی  کوخ نشینان  هستند  و حسین نیز  از جمله  آنان بود.

خاطره ای که از ایشان دارم  در عملیات  تکمیلی  کربلای 5 بوده  با هم  آمدیم  تا برادری  که مهمان  ما بود  راهی  کنیم . این برادر وقتی که از ماشین  پیاده شد و خواست  برود با حسین دیده بوسی کردند . ولی من  این کار را نکردم و با او  خداحافظی مختصری  کردم  در راه  که از  بدرقه آن برادر بر می گشتم  گفتم : حسین خیلی  با ایشان صمیمی بر خورد  کردی ؟

حسین در جواب گفت : این آخرین بار است  که او را می بینم و فکر نمی کنم  که او را برای بار دیگر ببینم . من گفتم تو از کجا می دانی ؟ گفت خودت  هم خواهی دید . نمی دانم  به ذهن و قلب حسین چه چیز خطور کرده بود که یقین داشت  او شهید خواهد شد .

بعد آمدیم و یک شب ماندیم صبح همان  روز  که بیدار  شدیم گفت  من خواب  دیدم  یکی  از شهدا آمد  و از دم خانه مرا  به مسجد دعوت کرد و بعد من به مسجد رفتم . آن برادر  شهید در مسجد  را زد  ولی کسی  در را باز نمی کرد  تا اینکه  باز شد  کسی  که در  را باز کرد  آن برادر  شهید  را می شناخت ولی مرا نمی شناخت  وارد  که شدیم  در داخل  مسجد   با طبیعت  بی نظیر  و بی همتائی  که سبز  و خرم بود  و آب از جویبارها می آمد روبرو شدم در میان درختان  درخت خرما  هم زیاد بود  من گفتم  من اینجا  را دیده ام  ما می خواستیم  به اینجا حمله کنیم و یکی از مناطق جنگی است  گفت  نا اینجا  منطقه ای که شما  می گوئید  نیست  اینجا منطقه ای است  که به آن جنت  می گویند  و تو الان  در باغ  جنت هستی  و این نخلها  بهشتی  هستند  و شب بعد که عملیات  شروع شد  می خواستیم  به عملیات برویم  حسین مرا به گوشه ای برد گفت مبادا  خوابی  که من  دیده ام  به کسی  بگوئی  و به حاج منصور  هم نگو  من گفتم  که به شما قول  می دهم  که به هیچ کس  نگویم  تا امروز  من این  خواب  را به کسی نگفته بودم.

منبع :وبلاگ بشیر

تاریخ ارسال: جمعه 23 مهر 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 343 نویسنده :

نامه ای به غریبی آشنا...

بسم الله الرحمن الرحیم

 

به نام خدایی که زمین را از حجت خود خالی نمی کند.

سلام ، سلام من به سلطانی که سالیانی است سلطنش به خاطر سیاهی دلهایی به سالی بعد افتاده است .
سلام ، سلام من به مولایی که بندگان همچون مَنَش ، عنان خودخواهی را به دست گرفته اند و زَرِ دل را با زَنگاری معاوضه می کنند وخبرندارند درکوچه ها ، دلبری به امید دلی نشسته است.

سلام ، سلام مولای من
بر اُوراق گنجانده تاریخ ورقهایی از آنانی ، که با صورت بی سیرتی صدای رهگذری که ندای آشنا را بر زبان داشت و نوای آشنا را به گوشهای دل نوا می داد نمی شنیدند ونمی دیدند که یوسف شدن در زیبایی صورت نیست ، بلکه زیبا شدن در یوسف سیرت بودن است  و ای آقای من بهانه ی دلم از نوایی است که باید یوسف شد ، و دید که کارد به استخوان اثر نمی کند.

آقای من ؛ هنوز نمی دانم  که جمعه ها بها هستند یا بهانه و هنوز نمی دانم که ندبه ها ندا هستند یا نشانه وکُمِیتِ کمیلم که بر سبزه زارهای دل به تندی می تازد ، راه را گم کرده است یا نه آنکه شاه راه را می داند و به بیغوله می رود و هر جمعه که می گذرد سر در زندان می گذارم و در زندان دل خویش ، با زنده ای زمزمه می کنم .

ای آقای من و ای مولای ، زبان ، بهانه ای دوباره از امام زمان خویش دارد و ای شهسوار شبهای بدون سحر ، و ای مونس همدم یتیمان بدون پدر ، ای آقای من جاده ی سبز انتظار با استقبال دلهایی همراه است که کُمِیتِ کمیلشان لنگ می زند و نوای ندبه شان دلی را به چنگ نمی زند.

آقای من ، مهدی من ، دوست دارم در سرزمین دل خبر از آشنایی گیرم که با او آشتی کنم و بگویم که دگر گناه نمیکنم ، حرام را نگاه نمی کنم ، پا به هرجایگاه نمی کنم و پناه به هر پناهگاه نمی کنم .

ای آقای من و ای سیدِ من ، حق داری ، ادعای شیعه شیفتگی می زنیم و حرم ، و پاکی دل را که جای نامحرمان نیست به هر نامحرمی ، محرم می کنیم و با خبرداری ، خود را به بی خبری می زنیم ، و پاکی دل را که قدوم انتظار ، باید محرمش باشد به هر ناشایستی ، شایسته می پنداریم و با این حال ، باز می گوییم ؛ منتظرت هستیم  .

ای مولای من و ای سرور من ؛ انتظار ، واژه ای است که دل را به انقلاب وا می دارد ، که در برابر اهریمن ها و وسوسه های درونی به پا می خیزد و نشان می دهد انتظار ، واژه ای است پاک و مقدس و مدال و تاج و تختی بی مانند که فقط منتظر ، می تواند ازآن بهره ببرد .
ای مولای من ، می دانم اگر علم عشق را برپا می کنی و باز دلت را اَلمِ می کنی و ما باز پاکی دل را به ناپاکان می سپاریم ، و به روی خود نمی آوریم که می بینی و می دانی احوالمان را ، و تو خود را مدهوش می کنی .

ای آقای و مولای من ، این  صخره های گناه ، دل را به سُخره می گیرند و شمیم انتظار را که جز بر منتظران ، شادابی و طراوتی ندارد ، به باد وزانی تشبیه می کند که از سرزمین خزان می وزد.
ای آقای من و ای مولای من ، جویبار اشک ، دیگر دریا را می طلبد که شاید امید رمیده ی دل غایبی ، بشکسته و به ناخدای دریا برسد و بگوید جویبار هم به دریا می ریزد ، و عطر یار را از سرزمین آشنایی به مشام جان برساند .

ای آقا و ای مولا ، خوب شدن و با تو بودن سرمایه می خواهد ، که سرزمین دل به دنبال آن  است  ، ولی هرکجا که می نگرد از عطشناکی خود به سرابی می رسد و باز تشنه تر از قبل به امیدی ، دوباره می گردد و اما نمی داند این سرمایه کلمه ای است که عشق تو را در درون خود گنجانده است.

ای آقا و مولای من ، می دانم دیدن این چنین یوسفی ، دل یعقوبی را می خواهد که با نابینایی چشم ، با روشنی دلی ، پر نور بگردد و کنعانی می خواهد تا نسیم بوی یوسف را از سرزمین های دور بر مشام آن پیر کنعان برساند و بگوید که انتظـار ، کلیدِ برگشت یوسف به شهر کنعان بُوَد.

ای آقای من و ای مولای من ، پنجره دل را به سوی خورشید انتظار باز می کنیم ، تا شاید خبری از آشناترین ، آشنای هستی ، که در دل سیه و تاریک ما گم شده است ، دریابم و ندایی را که از آهنگ خوش ندبه ی جمعه ها ، با مضمونی با ذکر « یابن الحسن یابن الحسن » است به تو هدیه کنم .

ای آقا و مولای من ، چشمانم بهانه می گیرند ، که چقدر به جاده ی انتظار نگه کردیم و هر روز از نسیم دل خبر زآشنا گرفتیم و خیره شدیم ، باز هم جز آن نسیم که خبری  از انتظاری دوباره داشت ندیدیم .

ای آقای من ، ای مولای من و ای شادی دُوران ها و آرزوی دل مؤمنان ، جمعه را میعادگاهی می دانم که وعده یار درآن میعادگاه به تحقق می پیوندد .

سلامتی و تعجیل در امر فرج یوسف زهرا «عج»

 

صلوات

 

تاریخ ارسال: جمعه 12 آبان 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 319 نویسنده :

انتظار

انتظاری كه ویرانگر، بازدارنده، فلج كننده، و نوعی« اباحیگری» محسوب می­شود. این دو نوع انتظار معلول دو نوع برداشت از ظهور عظیم و تاریخی مهدی موعود(عج) است كه به نوبة خود از دو نوع بینش درباره تحولات تاریخی ناشی می­شود. اكنون به تشریح این دو نوع انتظار می پردازیم و از انتظار ویرانگر آغاز می كنیم.

بقیه مطالب را در ادامه مطلب مشاهده نمایید

 

ادامه مطلب

تاریخ ارسال: دو شنبه 8 آبان 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 482 نویسنده :

حالا چمران را بیشتر دوست دارم........

حالا چمران را بیشتر دوست دارم........

 در حالی که یاران ایشان می‌گفتند بعد از عملیات عراقی‌ها آنجا را با تیربار و خمپاره شخم خواهند زد، ولی دکتر چمران گفتند ما آنها را زیر پا له نخواهیم کرد. وقتی این جریان به استحضار امام می‌رسد امام می‌گوید: من چمران را دوست داشتم ولی الان بیشتر دوست دارم.

شهید چمران در یکی از عملیات‌های نامنظم در شبی مهتابی وقتی با همرزمانش در حال طی مسیر برای شبیخون زدن به متجاوزین بعثی بودند، ایشان یک لحظه می‌ایستد و به همراهانشان می‌گوید به زیر پاهای خود بنگرید، می‌بینند زیر پایشان پر از گل‌های شقایق است و به همین خاطر آن دشت را دور می‌زنند و سپس اقدام به عملیات می‌کنند، در حالی که یاران ایشان می‌گفتند بعد از عملیات عراقی‌ها آنجا را با تیربار و خمپاره شخم خواهند زد، ولی دکتر چمران گفتند ما آنها را زیر پا له نخواهیم کرد. وقتی این جریان به استحضار امام می‌رسد امام می‌گوید: من چمران را دوست داشتم ولی الان بیشتر دوست دارم.
خاطره از: سردار فتح اله جمیری
منبع وب سایت: از ولایت تاشهادت
تاریخ ارسال: دو شنبه 19 مهر 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 472 نویسنده :

عزت شهدا

 

شهید منتظر مرگ نمی‌ ماند، يلكه اوست که مرگ را برمی‌ گزیند. 
 
شهید پیش از آنکه مرگ ناخواسته به سراغ او بیاید، 
 
به اختیار خویش می‌ میردو لذت زیستن را نیز می یابد 
 
نه همانند  کسي که دغدغه مرگ حتی آنی او را به خود  وا نمی‌ گذاردش

 و خود را به ریسمان پوسیده غفلت می‌آویزد
تاریخ ارسال: دو شنبه 15 مهر 1394 ساعت: 15:30 |تعداد بازدید : 340 نویسنده :